اسفند ۲۰، ۱۳۸۸

مقدمه

بهانه ای نیست
می دانم متمایلم به تو
می دانم متمایلی به من
ولی
رسوایی لب هایمان
که بی هیچ مقدمه ای
به نوازش ِ هم می روند
را چه کنم؟
...


بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

آغوش

خواسته ی همه این روز ها یکیست
آغوشی که بتوان در آن آرام گرفت
لب هایی که برای بوسیدنشان لحظه شماری کرد
کاش
کاش می توانسم آغوشت را قسمت کنم
تا همه دریابند
معنای آرامش را

...

بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

نزدیک تر

وقتی از نزدیک شدنمان حرف می زنم
چه آبی از دهانت راه می افتد
چشمانت
چه براق می شوند
این همه شوق و ذوقت برای من
پاداش ِ کدام کاریست که کردم ؟
...

بهمن ۰۲، ۱۳۸۸

اندام الکلی

نگاهت
نگاهم را
راهنمایی می کند
به اندام ِ الکلی ات
چقدر زود
مست  ِ چشمانت می شوم
....


دی ۳۰، ۱۳۸۸

سکوت را باید شکست

مدتی پیش
بی پروا و صادقانه
گفتی که بی من برایت جهنم است
خیلی ها در انتظار نیم نگاهی از تو هستند
اما
تو به من دل بستی
من سکوت کردم
اما اکنون
سکوتم را می شکنم
این روز ها
افکارم  را که ورق می زنم
می بینم من هم بدون ِ تو سخت می شود برایم
با تو هستم
بیشتر بفشارم در آغوش ِ داغت
...

دی ۲۹، ۱۳۸۸

پیش گو

هر وقت هوس  ِ گرمای بدنت را می کنم
خودت چه واضح حس می کنی
دوست دارم این پیش گویی هایت را
...


قدر دانی

ساخته شد به همت دوستان قدیمی  که بسیار لطف نمودند در حق بنده ی حقیر
و صد البته به درخواست ِ خودشان بود که بنویسیم و گفتند دوست دارند نوشته هایمان را
و به رسم ِ وفا
که این وبلاگ هدیه ای بود به عشق ِ پر زده ی ما
ما هم پذیرفتیم و نویشتیم
و خوششان آمد
و چقدر زود صبح می شود...